معنی کار سطحی

حل جدول

فارسی به عربی

سطحی

سطح، سطحی، ضحل


سوختگی سطحی

حرق سطحی


کشش سطحی

التصاق


بطور سطحی سوختن

حرق سطحی

عربی به فارسی

سطحی

صوری , سطحی , سرسری , ظاهری


حرق سطحی

سوختگی سطحی , سوختن , بودادن , بطور سطحی سوختن , داغ کردن , فر زدن

لغت نامه دهخدا

سطحی

سطحی. [س َ] (ص نسبی) ظاهری و خارجی و بیرونی. (ناظم الاطباء). || بی عمق. || بیهوده و بی معنی. (ناظم الاطباء).


کار

کار. (اِخ) قریه ای در آذربایجان. (معجم البلدان در لغت کار).

فرهنگ فارسی هوشیار

سطحی

ظاهری وخارجی و بیرونی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سطحی

رویه نگر

مترادف و متضاد زبان فارسی

سطحی

سرسری، غیرعمیق،
(متضاد) عمقی، عمیق، بیرونی، خارجی، ظاهری، ظاهرگرا، ظاهربین، قشری، مربوط به سطح،
(متضاد) حجمی، رویی، رویه‌ای، کم‌مایه، کم‌عمق، اندک، ناچیز

فارسی به ایتالیایی

سطحی

superficiale

معادل ابجد

کار سطحی

308

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری